معنی خلاصی و نجات

حل جدول

لغت نامه دهخدا

خلاصی

خلاصی. [خ ِ / خ َ] (حامص) آزادی. رستگاری. رهایی. نجات. (ناظم الاطباء):
دل ز راحت نشان نخواهد داد
غم خلاصی بجان نخواهد داد.
خاقانی.
گر از غم خلاصی طلب کردمی
هم از نای نوشی سبب کردمی.
خاقانی.
|| شفا. || رهایی از بند و زندان. || فرار. || فلاح. (ناظم الاطباء).


خلاصی یافتن

خلاصی یافتن. [خ ِ / خ َ ت َ] (مص مرکب) نجات یافتن. رستن. رهایی یافتن. (یادداشت بخط مؤلف). اِنفِلات. تخلص: گفت... بخشیدیم... همگان خلاصی یافتند. (تاریخ بیهقی). بونصر... خواجه را خدمتها کرده بود... و چون خلاصی یافت با وی... (تاریخ بیهقی).
بشکر بوده بسی سال تا خلاصی یافت
به امر خالق بیچون و واحد اکبر.
ناصرخسرو.
او چون دانست که خلاصی نخواهد یافت، جوابهای سخت داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). بمشقت بسیار از آن جایگاه خلاصی یافت. (گلستان سعدی). مجموع از آن بیماریها خلاصی یافتندی. (مجالس سعدی).


نجات

نجات. [ن َ] (ع اِمص) رهائی. خلاصی. آزادی. (ناظم الاطباء). رستگاری. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (دهار). رستن. (فرهنگ نظام). نجاح. برستن. رهائی یافتن. منجا. منجات. نجاء. پرماس. خلاص. (یادداشت مؤلف): و از آن نجات یافتم نجات شمشیر از صیقل. (تاریخ بیهقی).
جان همچو خون دیده ز دیده براندمی
گر هیچ سود کردی و بودی نجات تو.
مسعودسعد.
آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه). آدمی را بیهوده از کار آخرت بازمیدارد و راه نجات بر وی بسته میگرداند. (کلیله و دمنه). بشناختم که آدمی... در نجات نفس نمی کوشد. (کلیله و دمنه).
شحنه ٔ دانشم مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد.
خاقانی.
چون تو طریق نجات از در عم یافتی
شرط بودقبله گاه از در عم ساختن.
خاقانی.
کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تا باشدت حیات ز خضرای آسمان.
؟
آن را سبب نجات و رفع درجات و وسیلت قربت به حضرت باری تعالی ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). خود را در آن شورانند و آن راسبب نجات و رفع درجات خویش شناسند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414). || درگذشتن. (یادداشت مؤلف).


خلاصی دادن

خلاصی دادن. [خ ِ / خ َ دَ] (مص مرکب) رهانیدن. (یادداشت بخط مؤلف):
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.
نظیری (از آنندراج).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خلاصی

آزادی، آسودگی، رهایی، فراغت، رستگاری، نجات،
(متضاد) اسارت


نجات

آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی‌فراغ، رستن، رهیدن،
(متضاد) اسارت، درگیری

فرهنگ فارسی هوشیار

خلاصی

‎ رهایی، رستگاری رهایی رستگاری نجات. آزادی، رهائی، نجات


نجات

رهائی، خلاصی، رستگاری، برستن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خلاصی

رهایی

واژه پیشنهادی

خلاصی

رستگی

نام های ایرانی

نجات

پسرانه، رهایی، خلاصی، آزادی

کلمات بیگانه به فارسی

خلاصی

رهایی

فرهنگ معین

نجات

(نَ) [ع. نجاه] (اِمص.) رهایی، خلاصی، رستگاری.

معادل ابجد

خلاصی و نجات

1191

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری